آویناآوینا، تا این لحظه: 12 سال و 7 ماه و 8 روز سن داره

❀ღآویناღ❀

بهار یعنی ...

به نام خالق زیباییها بهار یعنی رفتن شبهای طولانی ، رفتن فصل سرما و سرماخوردگی ، بهار یعنی به آرشیو فرستادن تمام  سختی های زمستانی ، بهار یعنی صدا چل چله را با مناجات صبجگاهی کبوتران در آمیختن و چهچه بلبلان ، یعنی نوید امید و زندگی بهار یعنی بوی باران کاهگلی بهار یعنی صدای غرش ابرها و سر ازخاک بیرون آوردن قارچها ، یعنی شب به پایان رسیده نوبت صبح و روشنایی، یعنی برفهای سختی را آب کردن و امید به فردایی بهتر بستن بهار یعنی های و هوی بچه ها در کنار درختان و شادی و آواز آنها در بیشه زارها، بهار یعنی خنده طبیعت بعد از یک خواب طولانی، بهار یعنی بدی آخر به کنجی خواهد خزید و شرینی و خوبی نیز بر مردمان لبخند خواهد زد بهار زیب...
15 فروردين 1393

سال نو مبارک

سال نو می شود. زمین نفسی دوباره می کشد. برگ ها به رنگ در می آیند و گل ها لبخند می زنند و پرنده های خسته بر می گردند و دراین رویش سبز دوباره...من...تو...ما... کجا ایستاده اییم.سهم ما چیست؟...نقش ما چیست؟...پیوند ما در دوباره شدن با کیست؟... زمین سلامت می کنیم و ابرها درودتان باد و چون همیشه امیدوار و سال نومبارک...     یادم باشد که زیبایی های کوچک را دوست بدارم حتی اگر در میان زشتی های بزرگ باشند یادم باشد که دیگران را دوست بدارم آن گونه که هستند، نه آن گونه که می خواهم باشند یادم باشد که هرگز خود را از دریچه نگاه دیگران ننگرم که من اگر خود با خویشتن آشتی نکنم هیچ شخصی نمی تواند مرا با خود آشتی دهد یادم باشد که خودم با خود...
27 اسفند 1392

نوروز در راه است

چشم رو هم که میزارم پاییز و زمستون میگذره و دوباره شروع فصل گرما میشه اخه میدونید از گرما متنفرم وقتی بهار میشه غصه میخورم که زمستون تموم شده گرچه زمستونای الان هم که زمستون نیست نه برفی نه بارونی خشکسالی محضه ولی با این حال بهار رو خیلی دوست دارم مخصوصا اولشو که درختا تازه جونه می زنند رنگ سبزی که برگها اون زمان دارند رو هیچ وقت سال نمی تونی ببینی چون خیلی زود تیره می شن از بارونهای بهاری لذت می برم اسمون صافه یکدفعه بارونی میشه یا بارون میاد برای نیم ساعت و هوا بسیار بسیار گرفته ولی یکهو خورشید خانم ظاهر میشه مخصوصا روزای 13بدر که بارون و افتاب دست به دست هم میدن که مردمو سرگرم کنند تا بارون بیاد باید بساط رو جمع کنی و بری تو ماشین ت...
24 اسفند 1392

سفر به کیش 1

بعد از تلاش مامانم برای مدتها جهت جور کردن زمان و فی مناسب برای رفتن به کیش، بالاخره تلاشش جواب داد و 23 دی عازم کیش شدیم روز اول صبح بعد از خوردن یه صبحانه مفصل در هتل رفتیم دریا. هتل نزدیک دریا بود و اوینا خانوم تموم راه رو تا اونجا دوید اینقدر هوا عالی بود که تا ساعت 2-3 بعد از ظهر اونجا بودیم اوینا هم مشغول ماسه بازی شد در راه برگشت به هتل هم با چند تا توریست دوست شده بود و یک ساعتی هم اونجا بازی کرد نزدیک هتل که رسیدیم و متوجه شد داریم میریم داخل، اینقدر گریه کرد که مجبور شدیم دوباره یه جایی پیدا کنیم و باهاش بازی کنیم ناقلا اصلا هم خوابش نمی اومد با هزار بدبختی عصر بردیمش داخل اتاق و چون وقت ناهار تموم شده ب...
17 بهمن 1392

سفر به کیش 2

روز دوم روز دوم تماما داخل پاساژها بودیم و اوینا هم تا جایی که تونست شیطنت کرد و بالا و پایین پرید البته قصد خرید نداشتیم و از اونجایی که دو سال پیش همه جاهای دیدنی کیش رو رفته بودیم امسال تصمیم گرفتیم اونجاها دیگه نریم مثل کشتی یونانی، پارک دلفین ها و پرندگان و ...   شب هم رفتیم نهنگ سفید و تا ساعت 3 صبح اونجا بودیم (خدایی برای تجدید روحیه خیلی خوب بود) ...
3 بهمن 1392

سفر به کیش 3

روز سوم از اونجایی که اوینا دریا رو خیلی دوست داره روز سوم تا ظهر رفتیم دریا و بعد از ظهر هم بعد از گشت زنی در جزیره رفتیم فرودگاه در راه رفتن به دریا دوچرخه سواری در کنار دریا به نظر من بهترین تفریح کیشه اوینا یه دوست پیدا کرد حسابی با هم ماسه بازی کردند آب خلیج فارس خیلی زلاله و جالب اینکه  ابهای نزدیک ساحل هم پر از ماهی های کوچیکه که برای بچه ها خیلی جذابه. اوینا تو ابها دنبال ماهی ها میکرد و میخواست اونها رو بگیره ولی نمیتونست ظهر هم از خستگی 3 ساعت خوابید بعد از ظهر هم گشت زنی در جزیره رو داشتیم و این طوری سفر خوبمون تموم شد یعنی دفعه بعد چه زمانی کیش ما رو می طلبه؟ ...
3 بهمن 1392

ملاقات با حبه انگور

این دفعه که به خونه مادرشوهر رفته بودیم یه مهمون کوجولو هم داشتند که تازه 4 روز بود به این دنیا پا گذاشته بود. اوینا بهش میگفت حبه انگور ،میگفتیم مامانش کیه ،میگفت بزبزقندی اولش جرات نداشت بغلش کنه فقط سعی میکرد هر چی پیدا میکنه بهش بده بخوره، اونم نمیخورد اطرافیان می گفتند : اوینا برو شیشه ات رو بیار بهش بده، اوینا هم داد میزد شیشه مو نمیدم   ولی بالاخره بغلش کرد دو ساعتی حبه انگور داخل اتاق بود و بچه ها بازی کردند ولی بعد بی بی گفت به دلیل اینکه جیش میکنه باید برگرده خونش. اوینا هم سریع رفت از توی چمدونمون یه شلوار اورد و بی بی هم پای بره کرد حیف که شارژ دوربینم تموم شد .خیلی خندیدیم ...
3 بهمن 1392

گزارش سه ماهه اول مهد

اوایل دی ماه مهد آوینا یه گزارش از سه ماهه اول سال درسی رو به پدر و مادرها داد تا بدونند غنچه هاشون اونجا در حال یادگیری هستند و الکی روز رو به شب نمی رسونند. ابتدا دفتر کار علوم همراه با رنگ آمیزی اینم یه نمونه از شاهکارهای دخترم در هر صفحه ضمن یادگیری در مورد خود حیوان، رنگ آمیزی هم می کنند هر رنگی رو سرجای خودش استفاده کرده آفرین موش موشی اینم دفتر واحد کار دخترم که خود مهد تهیه کرده داخلش شعرهایی که یاد دخترم دادن رو داره همچنین کارهای کلاژی که انجام دادن با کمک مربی بدون کمک مربی در انتها هم یه نمونه از کاردستی هایی که با کمک هم می سازند در آخر هم نظر پدر و مادرها رو در مورد این کارها جو...
22 دی 1392

در شب یلدا چه گذشت

جای همه خالی ما شب یلدا مهمون خاله الهام بودیم چندسالی هست که شبهای یلدا میریم خونه خاله. خیلی هم به ما خوش میگذره امسال تصمیم گرفتیم بعد از اتمام ساعت کاری مامانم، یکراست بریم خونه خاله و ساعات بیشتری در کنار هم باشیم و بحرفیم. ساعت 5 بابایی اومد مهد و بعد رفتیم دنبال مامانی. یکم در اداره مامانی موندیم (من جیش داشتم بردنم دستشویی) و حدود ساعت 6 بود که راهی شدیم اما همین اول راه برای گذر از میدون توحید، راهی که رو که همیشه 5 دقیقه ای طی می کنیم یک ساعت و نیم وقتمون رو گرفت و منم پی پی (جیش شماره 2)داشتم و اعصاب بابایی هم از این همه بی نظمی داغون شده بود. مثل اینکه پلیسا رفته بودن یلدا و ماشینها رو در حالی که وسط میدون توحید گره خورده بودند...
8 دی 1392