یه خاطره قدیمی
امروز مامانم در حال مرور عکسای یک ماه پیش بود که عکسای رفتمون به زمینهای زعفرون رو دید تصمیم گرفت برای موندگار شدن اون خاطره، برام عکساشو بذاره بابابزرگم یه زمین کوچیک داره که زعفرون کاشته، وقت چیدن که میرسه هر روز یکی از اعضای خانواده میره و هر چی بچینه رو میبره خونش. از اونجایی که ما هر ساله در اون تاریخ نیستیم سهم مون رو نگه می دارند ولی امسال خودمون بودیم و رفتیم ...
نویسنده :
✿مهدیه✿
23:41