ملاقات با حبه انگور
این دفعه که به خونه مادرشوهر رفته بودیم یه مهمون کوجولو هم داشتند که تازه 4 روز بود به این دنیا پا گذاشته بود. اوینا بهش میگفت حبه انگور ،میگفتیم مامانش کیه ،میگفت بزبزقندی
اولش جرات نداشت بغلش کنه فقط سعی میکرد هر چی پیدا میکنه بهش بده بخوره، اونم نمیخورد اطرافیان می گفتند : اوینا برو شیشه ات رو بیار بهش بده، اوینا هم داد میزد شیشه مو نمیدم
ولی بالاخره بغلش کرد
دو ساعتی حبه انگور داخل اتاق بود و بچه ها بازی کردند ولی بعد بی بی گفت به دلیل اینکه جیش میکنه باید برگرده خونش. اوینا هم سریع رفت از توی چمدونمون یه شلوار اورد و بی بی هم پای بره کرد حیف که شارژ دوربینم تموم شد .خیلی خندیدیم
مطالبی دیگر از این نی نی وبلاگی