آویناآوینا، تا این لحظه: 12 سال و 7 ماه و 23 روز سن داره

❀ღآویناღ❀

در شب یلدا چه گذشت

جای همه خالی ما شب یلدا مهمون خاله الهام بودیم چندسالی هست که شبهای یلدا میریم خونه خاله. خیلی هم به ما خوش میگذره امسال تصمیم گرفتیم بعد از اتمام ساعت کاری مامانم، یکراست بریم خونه خاله و ساعات بیشتری در کنار هم باشیم و بحرفیم. ساعت 5 بابایی اومد مهد و بعد رفتیم دنبال مامانی. یکم در اداره مامانی موندیم (من جیش داشتم بردنم دستشویی) و حدود ساعت 6 بود که راهی شدیم اما همین اول راه برای گذر از میدون توحید، راهی که رو که همیشه 5 دقیقه ای طی می کنیم یک ساعت و نیم وقتمون رو گرفت و منم پی پی (جیش شماره 2)داشتم و اعصاب بابایی هم از این همه بی نظمی داغون شده بود. مثل اینکه پلیسا رفته بودن یلدا و ماشینها رو در حالی که وسط میدون توحید گره خورده بودند...
8 دی 1392

یه خاطره قدیمی

امروز مامانم در حال مرور عکسای یک ماه پیش بود که عکسای رفتمون به زمینهای زعفرون رو دید تصمیم گرفت برای موندگار شدن اون خاطره، برام عکساشو بذاره بابابزرگم یه زمین کوچیک داره که زعفرون کاشته، وقت چیدن که میرسه هر روز یکی از اعضای خانواده میره و هر چی بچینه رو میبره خونش. از اونجایی که ما هر ساله در اون تاریخ نیستیم سهم مون رو نگه می دارند ولی امسال خودمون بودیم و رفتیم       ...
2 دی 1392

یلدا

بدو که روز کوتاهه             پاییز آخر راهه هندونه رو آوردی ؟                      جوجه هاتو شمردی ؟ زمستون میشه فردا                مبارک باشه یلدا ! همه لحظه های پایانی پاییزت ، پر از خش خش آرزوهای قشنگ یلدا مبارک ...
30 آذر 1392

این روزا خیلی سرکاریم

سلام ما خانوادگی این روزا سرکاریم و مامانم نمیتونه وبلاگمو آپ کنه چند وقتی بود که اینترنت خونمون (وایمکس ایرانسل 512) به شدت داغون شده بود طوری که حتی وبلاگ منو باز نمی کرد بنابراین بابای مهربونم تصمیم گرفت اینترنتمونو عوض کنه این دفعه سراغ یه شرکت جدید رفتیم و ای دی اس ال 8 مگ خریدیم با خودمون فکر می کردیم با این سرعت میریم فضا ولی واقعا که اینجا ایرانه سرعتمون یک پنجم 512 هم نیست .شرکته میگه ایراد از مخابراته، مخابرات میگه ایراد از شرکته. ولی مشکل کار ما هستیم که فکر می کنیم اینجا همه چیز روبه راهه ولی دریغا که اینجا همه چیز درهمه (به قول سالومه) از اونجایی که مامانم میگه نباید از اینترنت اداره و وقتش در اونجا در جهت کارهای شخصی استف...
12 آذر 1392

سد لتیان

جمعه رفتیم سد لتیان بقیه ماجرا رو خودتون حدس بزنید. اینترنتم اینقدر ضعیفه که ترجیح میدم فقط عکسا رو اپلود کنم، باید غذا هم بپزم، خونه رو هم مرتب کنم، به اوینا عصرونه بدم، چایی بذارم، لباسای چرک رو جدا کنم و بریزم تو ماشین و ... دیدید اصلا وقت نوشتن رمان ندارم ما تنهایی جایی نمیریم در واقع رفیق نیمه راه نیستیم، یار باوفامون هم با ماست   بادبادکو می بینید اون بالاهاست اوردیم بچه ها بازی کنند ولی بزرگترا سرگرم شدند در انتها از محسن اقا برای تهیه غذا (خودش میدونه کدوم محسن منظورمه) و خاله الهام بابت همکاری در تهیه غذا ممنونیم ...
13 آبان 1392