تولد هشت ماهگی خانم گل
چقدر سریع گذشت باورم نمیشه که عشقم هشت ماهه شده. آوینا الان میتونه به سرعت باد چهار دست و پا راه بره و عاشق اینه که از یه جایی بگیره و سریع بلند بشه. وقتی از خواب پا میشه قبل از باز کردن کامل چشماش به سمت دیوار میره و بلند میشه. وقتی از حالت ایستاده میخواد بشینه، احتیاط میکنه ولی با باسن تلپی میوفته. بابا رو میتونه بگه و بابایی رو خیلی دوست داره. صبح اگه متوجه رفتن بابایی بشه گریه میکنه و بعدازظهر با دیدنش کلی ذوق میکنه. وقتی شیر میخواد میاد سمت من و میگه مَم مَم. برنامه خاله سارا و میان برنامه های پی ام سی رو خیلی دوست داره و با دقت تماشا میکنه. فرنی و حریره و ماست رو دوست نداره و فقط سوپ میخوره. بوسسسسسسسسسس
شیرینکم تولدت مبارک. اینقدر خوشمزه ای که دوست دارم بخورمت
اینقدر شیطونی که برای عکس گرفتن کلی برنامه داشتیم میخواستی به وسایل رو میز مخصوصا اسباب بازی هایی که برات خریدیم حمله کنی. فقط دو سه تا عکس گرفتیم و بعد رو میز رو جمع کردم و شما حدود دو ساعتی با اسباب بازیهات بازی کردی. فداتتتتتتتتتتتتتتتتتتتتتتتتتتتتتتتتتتتت