تولد 10 ماهگی
به همین زودی یک ماه دیگه هم گذشت و آوینا ده ماهه شد.
شب تولدش رفتیم مغازه اسباب بازی فروشی و براش یه موتور و یه کامیون کوچک خریدیم. موتورش ملودی داره و چراغ جلوش روشن میشه و برای آوینا خیلی جذابه، از زمانی که رسیدیم خونه، آوینا دستش روی کلیدهای بوق و ملودی بود. باباش میگه باید باتری هاشو برداریم وگرنه سردرد میگیریم.
کامیونشو خیلی دوست داره یکسره در حال حمل و نقله. مرتب وسایلشو میذاره داخل و برمیداره. یه نخ هم داره که با اون کامیونشو میکشه و راه میبره.
چون در راه رفتن دخملم پیشرفت کرده یه جفت کفش خریدیم ولی بهش عادت نداره نمیتونه تعادلشو حفظ کنه ولی به هر حال باید کم کم تمرین کنه. الهی مامانی فداتتتتتتتتتتتتتتتتتتتتتتتت
تولد، تولد
تولدت مبارک
مبارک، مبارک
تولدت مبارک
لبت شاد و دلت خوش
تو گل پرخنده باشی
بیا شمعا رو فوت کن
که صد سال زنده باشی