آویناآوینا، تا این لحظه: 12 سال و 7 ماه و 18 روز سن داره

❀ღآویناღ❀

دختر دایی

هفته قبل دختر داییم اومد خونمون. این اولین باری بود که میومد خونمون. مامانی و یاباییش هم از سال 88 نیومده بودن خونمون. بنابراین مامانم خیلی خوشحال شده بود دایی به همراه پسر عمه مامانم به شمال رفته بودند قرار بود روز چهارشنبه برن خونه یکی از دوستان در کرج و پنج شنبه بیان خونه ما. روز چهارشنبه طی هوس آشی که مامان ما رو فرا گرفته بود با خاله الهام قرار گذاشتیم بریم بوستان ولایت و شام آش بخوریم. به نزدیک بوستان که رسیدیم دایی زنگ زد که ما امشب برای خواب می رسیم خونتون لذا قضیه شام و بوستان کوتاه و مختصر اما بسیار مفید شد. دست خاله الهام درد نکنه چه آشی شده بود همونی بود که مامانم هوسشو کرده بود. من و علیرضا هم بسیار مهربانانه با هم کلی بازی ک...
16 خرداد 1393

سفر به کاشان

دو هفته قبل به اتفاق همکارای مامانی و بابایی رفتیم کاشان به من خیلی خوش گذشت چون حسابی آب بازی کردم و مامانی جلوی همکاراش روش نمیشد منو دعوا کنه بنابراین اجازه داشتم هر چی دلم میخواد آب بازی کنم سفرمون با اتوبوس بود این اولین باری بود که سوار اتوبوس میشدم یه دوست خوب هم پیدا کردم که دقیقا صندلی پشت ما نشسته بودند. نمیدونم چرا مامانم مرتب به بابایی میگفت" این پشت سری ها چه بدشانس بودند" من که یه لحظه چشم از دوست جدیدم برنداشتم و سعی کردم نذارم حوصله اش سر بره. اینم دوست جدیدم "محمدباقر" خیلی ماهی به نظرم کاشان بهترین شهر ایرانه چون هر جا بری حتی داخل خونه هاش حداقل یه نهر اب پیدا میکنی اون که باب...
16 خرداد 1393

باغ پرندگان

احتمالا این تنها پستی یه که به موقع بارگذاری شده امروز همراه خاله الهام به باغ پرندگان رفتیم. هوا عالی بود و مناظر بینهایت زیبا. ما تقریبا ساعت 12 رسیدیم ولی هوا خوب بود اصلا مثل چند روز گذشته داغ و سوزان نبود. اردیبهشت، ماه زیبایی ست همه جا سرسبزیه بینظیری داره که به بهشت مانند میشه. اوینا و علیرضا حسابی از آزادی عملی که بهشون دادیم لذت می بردند و بزرگترا هم از زیبایی طبیعت               اوینا یک بسته نون باگت برداشته بود و به هر پرنده ای می رسید براش نون می ریخت و در اغلب موارد با استقبال اون پرنده مواجه میشد مخصوصا کلاغای نوک قرمز که نزدیک بود اوینا رو ه...
26 ارديبهشت 1393

نقاشی آزاد

این هفته مهدآوینا برنامه نقاشی آزاد با والدین رو گذاشته بود بدین ترتیب که داخل حیاط مهد، رو دیوارها و روی زمین رو کاغذ چسبونده بودند و تعداد زیادی مداد شمعی گذاشته بودند و بچه ها همراه والدینشون روی اونهانقاشی می کردند. اون روز من و همکارم به اتفاق رفتیم دنبال اوینا، اوینا اول کمی روی نقاشی های بقیه رو خط خطی کرد و بعد رفت دنبال جمع آوری مدادها و سعی می کرد مدادها رو از بچه ها بگیره و بریزه داخل یک قوطی. به همین خاطر در یک حرکت غافلگیرانه من و همکارم طوری این بچه رو سرکار گذاشتیم که هم مدادها رو پس داد هم راضی شد بریم خونه.   ...
26 ارديبهشت 1393

جشنواره لاله ها

هفته قبل با خاله الهام راهی جشنواره لاله ها شدیم. جاده چالوس خیلی شلوغ بود وسط راه فهمیدیم که جشنواره تا ساعت 12 بیشتر باز نیست بخاطر ترافیک زیاد حدس میزدیم بعد از 12 برسیم ولی ناامید نشدیم و امیدوار خودمون رو رسوندیم. ساعت 12:30 رسیدیم ولی خدا رو شکر تا ساعت یک در رو نبستند و ما تونستیم هول هولکی باغ رو ببینیم و عکس بگیریم. خیلی قشنگ بود. اوینا تا چشم ما رو دور میدید یه لاله میچید و پرپر میکرد. یه حوض بزرگ هم داشت که کل وقت اوینا، در کنار این حوض و در حال انداختن سنگ در اب طی شد. بعد از برگشت از جشنواره یک گلدون گل لاله خریدیم که به محض رسیدن به خانه 5 گلبرگی که این لاله بدبخت داشت توسط دخترم کنده شد. بعد از برگشت از جشنواره توی یه باغ د...
18 ارديبهشت 1393

تنها برف زمستون 92 یادتونه

تنها برف زمستون 92 یادتونه. خیلی زیبا بود من نتونستم عکساشو به دلیل مشغله بذارم ولی دلم نیومد حالا که می تونم نذارم. ما که دلمون برای چنین روزایی بسیار تنگ میشه ...
15 فروردين 1393

عید نوروز را چگونه گذراندید؟

عید نوروز را چگونه گذراندید؟ (موضوع انشای همه بچه مدرسه ای ها بعد از تعطیلات) ماتحویل سال رو در دیار مادری بودیم و چه هوایی به به! برف ، بارون، فقدان خورشید، سرما و ... ولی خیلی خوش گذشت تحویل سال کل خانواده دور سفره هفت سین نشستیم و پدرم دعای تحویل سال رو خوند و همگی یه آرزو کردیم بعد هم پدر از لای قران عیدی هامونو در آورد و بهمون داد از سوم عید هم رفتیم دیار پدری هوا عالی روزا گرم و شبا سرد و اوینا جون صبح سحر می رفت تو کوچه و شب بر می گشت و حسابی آفتاب سوخته شد. اینم عیدی اوینا جون به دوستان کل تعطیلات تا 9 فروردین اینطوری گذشت البته با کلی ماجرا اگه بعدا وقت داشتم حتما ماجراها رو تعریف می کنم اگر هم نت...
15 فروردين 1393

بهار یعنی ...

به نام خالق زیباییها بهار یعنی رفتن شبهای طولانی ، رفتن فصل سرما و سرماخوردگی ، بهار یعنی به آرشیو فرستادن تمام  سختی های زمستانی ، بهار یعنی صدا چل چله را با مناجات صبجگاهی کبوتران در آمیختن و چهچه بلبلان ، یعنی نوید امید و زندگی بهار یعنی بوی باران کاهگلی بهار یعنی صدای غرش ابرها و سر ازخاک بیرون آوردن قارچها ، یعنی شب به پایان رسیده نوبت صبح و روشنایی، یعنی برفهای سختی را آب کردن و امید به فردایی بهتر بستن بهار یعنی های و هوی بچه ها در کنار درختان و شادی و آواز آنها در بیشه زارها، بهار یعنی خنده طبیعت بعد از یک خواب طولانی، بهار یعنی بدی آخر به کنجی خواهد خزید و شرینی و خوبی نیز بر مردمان لبخند خواهد زد بهار زیب...
15 فروردين 1393

سال نو مبارک

سال نو می شود. زمین نفسی دوباره می کشد. برگ ها به رنگ در می آیند و گل ها لبخند می زنند و پرنده های خسته بر می گردند و دراین رویش سبز دوباره...من...تو...ما... کجا ایستاده اییم.سهم ما چیست؟...نقش ما چیست؟...پیوند ما در دوباره شدن با کیست؟... زمین سلامت می کنیم و ابرها درودتان باد و چون همیشه امیدوار و سال نومبارک...     یادم باشد که زیبایی های کوچک را دوست بدارم حتی اگر در میان زشتی های بزرگ باشند یادم باشد که دیگران را دوست بدارم آن گونه که هستند، نه آن گونه که می خواهم باشند یادم باشد که هرگز خود را از دریچه نگاه دیگران ننگرم که من اگر خود با خویشتن آشتی نکنم هیچ شخصی نمی تواند مرا با خود آشتی دهد یادم باشد که خودم با خود...
27 اسفند 1392

نوروز در راه است

چشم رو هم که میزارم پاییز و زمستون میگذره و دوباره شروع فصل گرما میشه اخه میدونید از گرما متنفرم وقتی بهار میشه غصه میخورم که زمستون تموم شده گرچه زمستونای الان هم که زمستون نیست نه برفی نه بارونی خشکسالی محضه ولی با این حال بهار رو خیلی دوست دارم مخصوصا اولشو که درختا تازه جونه می زنند رنگ سبزی که برگها اون زمان دارند رو هیچ وقت سال نمی تونی ببینی چون خیلی زود تیره می شن از بارونهای بهاری لذت می برم اسمون صافه یکدفعه بارونی میشه یا بارون میاد برای نیم ساعت و هوا بسیار بسیار گرفته ولی یکهو خورشید خانم ظاهر میشه مخصوصا روزای 13بدر که بارون و افتاب دست به دست هم میدن که مردمو سرگرم کنند تا بارون بیاد باید بساط رو جمع کنی و بری تو ماشین ت...
24 اسفند 1392