آویناآوینا، تا این لحظه: 12 سال و 7 ماه و 18 روز سن داره

❀ღآویناღ❀

تعریف داستان روز دوشنبه به بیان دیگر

با عرض پوزش از خاله الهام. ما مطلبتو دزدیدیم یه جور دیگه از زبان خودمان نقل کردیم دوشنبه برای ما روز تعطیل جالبی بود... حوالی ظهر بود که یهو خاله الهام را برق سه فاز گرفت و به ذهن ایشان خطور کرد تا آشی بپزند و با ما بیرون بروند و آش خوری کنند... ما هم که طبق معمول پایۀ پایۀ پایۀ یک!!! قرار شد برویم آب و آتش. خاله الهام زودتر از ما رسید و در ورودی پارک منتظر ما بود که بخاطر خنکای هوا و باد شدیدی که می وزید تصمیم گرفت که طی تماس با ما از ماندن در آب و آتش منصرف شده و به بوستان پردیسان عزیمت کنیم... جایی که بتوانیم به ماشین ها دسترسی داشته باشیم و به محض باران باریدن خودمان را به ماشین برسانیم...  ما زودتر از خا...
15 شهريور 1392

کمک کردن اوینا

این روزا که مامانی سرکار میره، اوینا سعی میکنه در کارای خونه به مامانش کمک کنه این صحنه که میبینید هر شب تکرار میشه و تنها راهیه که اوینا بذاره مامانش به کارش برسه   در کابینتو می بینید هنوزم از دست اوینا بسته ست راستی موهای دخترم هم جون گرفته کم کم داره دوران سربازی به پایان میرسه ...
11 شهريور 1392

اوینا می ره مهد

یه هفته ای میشه که آوینا به مهد میره اولش عمه اوینا خونمون بود و اوینا رو یک یا دو ساعت مهد میذاشتیم و بعد با عمه ش برمی گشت خونه. اما این هفته از صبح تا بعدازظهر مهد مونده مثل خانومای گل لباس تنش میکنه و خوردنیهاشو تو کیفش میذاره و کیفشم رو دستش میندازه و جلوی در منتظر میشه تا من و بابایی هم بیاییم و بریم   اولش کلاس نوپای یک بود اما چند روزیه که به نوپای دو منتقل شده این کلاس اموزشم داره تا الان دو کلمه انگلیسی یاد گرفته یکی زرد و یکی ماهی. بهش میگیم ماهی چی میشه میگه: پیش (فیش) میگیم زرد چی میشه میگه: یلو (یل لو) ...
11 شهريور 1392

ای یار ای یار

این شازده که مشاهده می کنید یه دختره نه پسر این یه صحنه باحاله که توسط مامانی ثبت شده در این لحظه اوینا در حالی که روی تخت دراز کشیده و میخواد الو بخوره، داره مقداری از اهنگ باغ الفبای شهرام شب پره رو زمزمه  میکنه: ای یار ای یار ایران ایران (اونم با اهنگ و ریتم) منم میخواستم فیلم بگیرم و متوجه نبودم که دوربین روی عکاسی تنظیمه و بنابراین با صدای عکس گرفتن رشته کار از دست دخملم دراومد و شیطونی کردن رو به ارامش قبلش ترجیح داد ...
31 مرداد 1392

تعطیلات عید فطر 4

صبح روز دوم قبل صبحانه رفتیم مارکوه تمام مدت اوینا در حال جمع اوری پرتقالهای بود که از درخت بر زمین افتاده بودند این پله ها هم برای ما یاداور خاطراته دخترم در 7 ماهگی سوار بر این قو یک عکس داره ولی حالا روی اون نمیشینه ...
23 مرداد 1392

تعطیلات عید فطر 3

یکی از بهترین لحظات برای هر کسی، نشستن در کنار دریای آرام اونهم در شبه. همه جا تاریک تاریکه و صدای موج هم که نمیذاره یه لحظه سکوت حاکم بشه. قسمت خوبش کباب درست کردن و خوردنه دخملم یه چاله آب برای خودش درست کرد ...
22 مرداد 1392

تعطیلات عید فطر 2

کنار دریا بعد از خوردن صبحانه رفتیم کنار دریا هوا ابری ولی عالی عالی بود اصلا گرم نبود ابتدا با بابابزرگم ماسه بازی کردم بعد هم دریا با بابایی تا یه مسافت زیادی جلو رفتم ...
21 مرداد 1392