آویناآوینا، تا این لحظه: 12 سال و 7 ماه و 21 روز سن داره

❀ღآویناღ❀

موش یا سنجاب

ما که نفهمیدیم اینا موشند یا سنجاب. مامانی میگه موشند ولی عمو جعفر میگه بچه سنجابند و هنوز دمشون در نیومده ولی بهر حال یه سرگرمی خوب برای من هستند مخصوصا زمانی که بقیه از دست من خسته میشن و میخوان حواس منو پرت کنند. فکر کردید من نمیدونم- ای باباااااااااااااااااااااااا -من خودم دلم میخواد با اونا سرگرم شم تازه یه روز عمومحمد میخواست اونارو بذاره روی پای من ولی من اجازه ندادم ولی با دست نازشون کردم به خاطر حرکت سریع این موجودات کذایی عکسامون تار شد تو عکس دو تا چشم کنار دست من میبینید چشمای پسرعمه منه، سه ماه از من بزرگتره ...
21 خرداد 1392

عقدکنون دخترعمه

سلام. و اما مسافرت.....    11 خرداد به طبس رفتیم. نمیتونم بگم جاتون خالی بود چون آنچنان هوا داغ و آتیشی بود که هر جنبنده ای آرزوی قطب شمال میکرد. دوازدهم عقدکنون دخترعمه فاطمه بود خیلی به من خوش گذشت اینجا دیگه باید بگم جاتون خالی بود. من کلی رقصیدم ولی نوبت به مامانی که رسید مثل کنه بهش چسبیدم تا نتونه هیچ کاری کنه آخه ترسیدم مامانمو چشم بزنند   ...
20 خرداد 1392

هندونه خوری

طی یه مراسم هندوانه خوری، کلیه لوازم خونمون باید شسته بشه. اولش بابام از اینکه من قاچهای هندونه رو با ولع بسیار میخوردم ذوق کرده بود و تندتند به من هندونه میداد، باهام بپربپر بازی میکرد و ازم عکس میگرفت. مامانم هم برای یه کاری رفته بود بیرون. بیچاره وقتی وارد خونه شد نزدیک بود سکته بزنه من و بابام هم تندتند همه چیزو جمع و جور کردیم اما چه فایده!!!!! عکس از خرابکاریهام ندارم البته بهتر که ندارم وگرنه مامانم میذاشت تو سایتم انوقت ابروم میرفت ...
7 خرداد 1392

عشق آوینا:استخر توپ

عشق آوینا اینه که بره داخل استخر توپ، ابتدا کنار دیواره استخر قدم میزنه و توپهای افتاده رو جمع میکنه (توپ جمع کن خوبیه) بعد لبه استخر میشینه و میپره توش. همونجا زیر توپها بی حرکت میمونه تا درش بیاری اصلا تلاشی برای برخاستن نمیکنه.بعد هم که از این قسمت بازی خسته شد توپها رو به سمت بقیه پرتاب میکنه البته این مورد رو باباش بهش یاد میده. چون حاضر نیست داخل استخر راه بره یه توپو بهش نشون میدیم بعد میندازیمش اونور که بره بیاردش اونم سعی خودشو میکنه ولی غالبا با زیرکی بسیار حواس ما رو پرت میکنه و میره سراغ یه بازی دیگه با توپها. اگه دقت کنید دو تا چشم میبینید که داره از وسط توپها نگاهتون میکنه البته بخاطر شدت خنده چشماش ...
5 خرداد 1392

دریاچه منطقه 22

جمعه قبل به دیدن دریاچه جدیدی که در منطقه 22 ساختند رفتیم. هنوز تکمیل نبود از محل پارک ماشین تا دریاچه باید مسافت زیادی رو تو جاده خاکی بری بعد هم که میرسی دو سه تا انتظامات وایستادند که نمیذارن بهش نزدیک بشی بنابراین باید از دور یه حوض آب رو تماشا کنی و برگردی. خیلی ها زیرانداز اورده بودند ولی چه فایده مکانی برای نشستن نبود. من یواشکی چند تا سنگ تو آب انداختم ولی انتظامات جلوی منو گرفتند.آخه چرا با احساسات یه بچه بازی می کنید چراااااااااااااااااااااااااااااااااااااااا؟     ...
4 خرداد 1392

اگه گفتید اینجا کجاست؟

اینجا پارک ملته، بعداز ظهر یه جمعه در پی تصمیم دقیقه نودی مامان و خاله برای دیدن لاله های زیبا، رفتیم پارک ملت . البته ما زود رسیدیم ولی خاله جون شب رسید و هوا سرد شده بود. شام سوپ داغ خوردیم تازه نمایش آب نمای موزیکال اونجا رو هم دیدیم. در ضمن کالسکه سواری با حالی هم داشتم اونم با کالسکه علیرضا. اگه مامانم عکساشو از خاله جون بگیره شاید بعد از یک سال بذاره. اینقدر که مامانم فعاله. ...
3 خرداد 1392

یکی از دوستام

این دوست منه، سالی چند بار بهش سر میزنم، مامانم میترسه وقتی من بهش نزدیک میشم میگه الان نوکت میزنه بیا عقب تر، آخه دوستم گوشت خواره ...
27 فروردين 1392

خاک بازی

اینم دقیقا 3 ساعت بعد تحویل ساله، دارم خودمو برای اومدن مهمونا آماده میکنم. نیست که همیشه میگن ادم باید خاکی باشه منم میخوام ادم خوب و خاکی باشم برای این کار از خاکهای خونه همسایه مادربزرگم استفاده کردم. اینم دختر عمه منه، داره یادم میده چطوری لیز بخورم بیام پایین. فکر کنید مامانم چه دل خونی داشت وقتی من از سر تا پا غرق خاک بودم ...
27 فروردين 1392