آویناآوینا، تا این لحظه: 12 سال و 8 ماه سن داره

❀ღآویناღ❀

یه دسته گل به آب داده شد

یکی از روزهای نوروز حال کردیم با علیرضا خان بریم یه جای خوش آب و هوا، کنار رودخونه هوا سرد بود وقتی رسیدیم مثل باباهامون شروع کردیم به انداختن سنگ تو آب که برای ما حسابی لذت بخش بود و حاضر نبودیم از کنار آب دور شیم بعد بابایی منو بغل کرد تا بریم وسط آب و عکس بگیریم، رودخونه پر آبی بود و شدت آب هم بالا، ما هم که سنگ بازی دوست داشتیم دست و پا میزدیم که ما رو بذار رو زمین، خلاصه وسط این دست و پا زدنها دستم خورد به عینک بابایی و افتاد تو رودخونه و آب برد. بله این طوری بود که به قول مامانم یه دسته گل به آب داده شد اینم آخرین عکسی که از عینک به یادگار مونده چند ثانیه بعد به دیار مفقودین پیوست و بابایی یه ضرر 180 هزار تومنی متحمل شد ...
27 فروردين 1392

صراط مستقیم

مامانی صراط مستقیم که میگن یعنی چه؟ یعنی تو جاده دقیقا رو خط مستقیم وسط جاده راه بریم نگران نباشید اینجا هر ساعت شاید یه ماشین رد بشه، هوا هم ابریه و نم نم بارون میاد فکر کنم به حال سال 91 گریه میکنه صبح آخرین روز سال 91، جاده تشکانان، طبس ...
27 فروردين 1392

هفت سین 92

بالاخره مامانم وقت کرد عکسای نوروز رو از دوربین خالی کنه، این هفت سین برای ایستگاه قطار نیشابوره یادش بخیر ...
26 فروردين 1392

سال نو مبارک

سال نو مبارک ما برای عید رفتیم به دیارمون، 27 اسفند از خونه در اومدیم و رفتیم دیار پدری و سوم عید رفتیم دیار مادری، هفتم هم برگشتیم خونمون و تا شانزدهم مهمون داری کردیم سیزده بدر هم رفتیم شاه عبدالعظیم الان تازه سر مامانم خلوت شده و کم کم اگه وقت کنه عکسای عید منو میذاره واسه یادگاری امسال سال ماره حسابی مواظب خودتون باشید ...
18 فروردين 1392

واکسن 18 ماهگی

پنج شنبه دخترمو بردم مرکز بهداشت برای واکسن 18 ماهگی. اول با خانمی که واکسن می زد دوست شد حتی خودکارشو ازش گرفت بعد .......   خلاصه دخملمو واکسن زدند اومدیم خونه حالش خوب بود تا 4 ساعت بعد که خوابید وقتی از خواب پا شد دیگه نمی تونست راه بره پاش درد می کرد تا آخر شب گوشه مبل مظلومانه نشسته بود و دستور می داد و منم اوامر ایشون رو اجرا می کردم دو روز هم تب داشت الهی مامانی فداتتتتتتتتتتتتتتتتتتتتتتتتتتتتتتتتتتتتتتتتتتتتتتتتتتتتتتتتتتتتتتتتت دوستای خوبم منم دارم میرم واسه تعطیلات نوروز، پیشاپیش عیدتون مبارک امیدوارم به همتون خوش بگذره و سال آینده سال خیلی خوبی براتون باشه منم دعا کنید امضا: آوینا   ...
26 اسفند 1391

مائی= ماهی

مامانم برام یه مائی خریده البته حدودا یک هفته ای میشه ولی هنوز براش تنگ نخریده. اولش میترسیدم بهش نزدیک بشم چون مدام تکون میخورد ولی الان اگه مامانم حواسش نباشه چنگ میندازمو و از آب درش میارم و لااقل یکبار مزش میکنم مرتب از مامانم میخوام بهم نون بده بریزم واسه مائی.اینقدر این کار رو تکرار میکنم تا مامانی کُفری بشه من تحت هر شرایطی حاضر نیستم مامانی و بابایی رو ببوسم مگر اینکه برام چیز قشنگی خریده باشند ولی مائی رو مدام میبوسم اینجا هم مائی میخواد با بابابزرگم الو کنه ضمنا من دندونای مائی رو هم مسواک میکنم ...
24 اسفند 1391

برف بازی

هفته قبل برف اومدمامانم منو برد کنار پنجره و سعی کرد برفو به من نشون بده ولی من متوجه برفا نمیشدم بنابراین مامانم شال و کلاه سرم کرد دستکش دستم کرد و بردم میون برفا. منم که اولین بار بود برف می دیدم کلی ذوق کردم برفا میریخت رو دستم و من دستمو تکون میدادم تا از رو دستکشم بندازمشون ولی اونها چسبیده بودند تازه مزه هم کردم ولی مامانم دعوام کرد مامانم میگفت خدا رو شکر قبل از کوچیک شدن یکبار شرایطی پیش اومد دستکشتو استفاده کنی ...
23 اسفند 1391

من و مسواکم

من یه مسواک دارم البته این مسواک پنجمی یا ششمین مسواکیه که دارم میخورم. مامانم میگه نخور بچه جان باید دندوناتو با اون تمیز کنی، ولی من فکر میکنم مسواک مثل آدامس جویدنی باحالیه. من با مسواکم میخوابم، بیدار میشم، غذا میخورم و ... راستی گوشه لبمو ببینید سیاه شده، این کبودیه نه کثیفی، وقتی داشتم بازیگوشی میکردم گوشه میز تلویزیون خودشو زد به گوشه لبم، میخواست بوسم کنه یه بوس خیلی خیلی دردناک ...
21 اسفند 1391

آخرش دندونام خراب میشه

من قند خوردن رو دوست دارم وقتی مامانی و بابایی میخوان چایی نوش جان کنند من از فرصت استفاده کرده خودمو به قندون میرسونم و چندتا قند میخورم البته مامانی و بخصوص بابایی دعوام میکنند و بعضی وقتها که زیاده روی میکنم بابایی مجبورم میکنه قندا رو سر جاش برگردونم مامانم میگه: آخرش دندونات هنوز در نیومده، خراب میشن دخترررررررررررررررررررررررررررررررررر ولی کو گوش شنوا! اینجا تقریبا 5 تا قند داخل دهانمه. که بعد از انجام عملیات عکس برداری و شکار لحظه ها توسط مامانم، به روز از دهانم، همشو در آوردند. آخه اینم شد زندگی!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!! ...
14 اسفند 1391