آویناآوینا، تا این لحظه: 12 سال و 7 ماه و 27 روز سن داره

❀ღآویناღ❀

من عاشق ماست و خیارم

مامانی! من عاشق ماست و خیارم، البته اگه بذاری خودم تنهایی بخورم هم دوست دارم با دست بخورم هم با قاشق، اگرچه همیشه قاشقو برعکس میگیرم ...
10 دی 1391

خانه بازی بوستان

امروز اوینا رو بردیم خانه بازی، دخملم با کلی ذوق و شوق از این اسباب بازی به سراغ اون اسباب بازی میرفت البته با همه اونها نمیتونست بازی کنه ولی از استخر توپ و ماشین ریلی خوشش اومده بود نتونستم ازش عکس بگیرم چون اون با بابایی رفت و منم رفتم سراغ مغازه های پاساژ. فقط چند تا عکس از طبقه بالا گرفتم. اینقدر به اوینا خوش گذشته بود که زمان خارج شدن اشاره میکرد برگردیم الهی مامانی فداتتتتتتتتتتتتتتتتتتتتتتتتتتتتتتتتتتتتتتتتتتتتتتتتتتتتتتتتتتت ...
8 دی 1391

یلدا

امسال شب یلدا رفتیم خونه علیرضا کوچولو. خونشون خیلی دور بود و دو ساعتی تو راه بودیم. وقتی رسیدیم مثل اینکه آوینا رو از بند آزاد کرده باشن نمیدونست کدوم طرف بدوه، از کجا شروع کنه، طفلکی علیرضا از ترس آوینا از بغل باباش تکون نمیخورد، تا آوینا بهش نزدیک میشد میزد زیر گریه. مامان بزرگ و بابابزرگ علیرضا هم بودند و از کارهای آوینا دهانشون باز مونده بود. واسه شام دخملمو بردم اتاق علیرضا و بدور از همه وقتی آرامش پیدا کرد از سوپ جو خیلی خوشمزه خاله الهام دو کاسه خورد بعد هم خودم. شام اسنک و جوجه کبابی و سوپ جو و سالاد بود. بعد از شام مطابق شبهای یلدا آجیل و انواع میوه و انار دون شده و ... خوردیم و اینطوری یلدا تموم شد تا سال بعد. ...
4 دی 1391

مخفیگاه آوینا

زمانی که آوینا میخواد چیزی رو پنهان کنه بخصوص موبایل بابایی و مامانی و گوشی تلفن حالا فکر کنید چیا ممکنه اون زیر باشه: کفگیر، قاشق، دمپایی، جوراب و ... ...
29 آذر 1391

پهن کردن لباس

این جیگر مامانیه که داره در پهن کردن لباس کمک میکنه، اولویت هم با لباسهای خودشه الهی من فدای این قد و بالاش شم که دستش به سختی به بالای رخت آویز میرسه ببین چه همتی داره ...
28 آذر 1391

سر آشپز

امکان نداره مامانی غذا بپزه و آوینا مامانی رو همراهی نکنه، خیلی هم اصرار داره یه قابلمه واقعی که غذا داخلشه، رو هم بزنه     ...
27 آذر 1391