امسال شب یلدا رفتیم خونه علیرضا کوچولو. خونشون خیلی دور بود و دو ساعتی تو راه بودیم. وقتی رسیدیم مثل اینکه آوینا رو از بند آزاد کرده باشن نمیدونست کدوم طرف بدوه، از کجا شروع کنه، طفلکی علیرضا از ترس آوینا از بغل باباش تکون نمیخورد، تا آوینا بهش نزدیک میشد میزد زیر گریه. مامان بزرگ و بابابزرگ علیرضا هم بودند و از کارهای آوینا دهانشون باز مونده بود. واسه شام دخملمو بردم اتاق علیرضا و بدور از همه وقتی آرامش پیدا کرد از سوپ جو خیلی خوشمزه خاله الهام دو کاسه خورد بعد هم خودم. شام اسنک و جوجه کبابی و سوپ جو و سالاد بود. بعد از شام مطابق شبهای یلدا آجیل و انواع میوه و انار دون شده و ... خوردیم و اینطوری یلدا تموم شد تا سال بعد. ...