آویناآوینا، تا این لحظه: 12 سال و 7 ماه و 17 روز سن داره

❀ღآویناღ❀

پارک رفتن شبانه 1

بعد از افطار دیگه نمیشه اوینا رو خونه نگه داشت لباساشو میاره و میگه بریم پارک. ما هم از خدا خواسته به محض تموم شدن سریال مادرانه، یکم میوه و زیرانداز برمی داریم و میریم پارک یه شب رفتیم بوستان جوانمردان. نمیدونستیم اونجا برای ماه رمضون برنامه ست. ما به قسمتای خوبش که خواننده آورده بودند رسیدیم. یه قسمتی هم برای بچه ها و بزرگترا بود که بچه ها لگو بازی میکردند و بزرگترا جورچین ها رو حل میکردند. جای همه خالی       ...
13 مرداد 1392

نصف روز اوینا چطوری میگذره

تو این هوای گرم و سوزان، نصف روز رو اوینا تو حموم در حال آب بازی میگذرونه. به نظرتون بازی بهتر از این تو این روزا برای بچه هست؟ نه نیست البته برای اینکه آب هدر نره، لگن رو آب میکنم و تا چند روز با همون آب بازی میکنه کارش اینه که آب رو از یک ظرف تو ظرف دیگه بریزه اینقدر این کار رو با احتیاط انجام میده که جز آبی که خودش رو سر و صورتش میریزه که مثلا داره سرشو میشوره، آب دیگه ای حتی رو لباسش نمیریزه دختر گلم یعنی واقعا وقتی بزرگ شدی میای این مطالبو بخونی یا حوصلشو نداری فقط عکسا رو نگاه میکنی و بس الهی من فدات ...
9 مرداد 1392

وقتی مامان سرش شلوغه

فکر کنم یکی از لذتای اوینا زمانی باشه که مامانی سرش شلوغه. مثلا باید یکی از کارای کامپیوتریشو رو در یک زمان محدود و مشخص انجام بده. اینجاست که در یکی از کابینتها به روی اوینا باز میشه و اوینا خانوم مسرور و شادمان به جون جهیزیه مامانش میفته میشه گفت وقتی مامان سرش شلوغه اوینا هم سرش شلوغه حالا مواظب باش جهیزیمو خراب نکنی، بازی کردن که حقته نوش جونت     ...
7 مرداد 1392

ابتکار در بازی

شرایطی تو خونمون پیش اومد که دخملم تونست چندساعتی بازی کنه و از یکنواختی دربیاد. منم ذوق زده عکاس باشی شدم اینجا آوینا داره ادای پیشی رو درمیاره، میومیو میکنه و چهاردست و پا راه میره حالا دخملم مار شده، جدیدا باباییش براش قصه یک مار رو تعریف کرده و اوینا مرتب از من میخواد همونو براش تعریف کنم. رو زمین دراز میکشه و خودشو مثل مار رو زمین میکشه اینجا داره ادای راه رفتن آقا قوری (قورباغه) رو درمیاره اینجا هم مثل میمون راه میره، آوینا میمونو خیلی دوست داره چون میمون موز میخوره و اوینا عاشق موزه اینم یه ژست آخر بازی از گل دخترم ...
7 مرداد 1392

سوارکاری

بعضی وسایل تو خونه هست که آوینا حق نداره دست بزنه ولی تا نق میزنه باباییش سریع بهش میده مثل این شتره و گوسفنده امروز آوینا تصمیم گرفته سوارکاری کنه. اول نوبت شتره سوار شتر میشه و میگه پیتی کپ پیتی کپ بعد بلند میشه و شیهه میکشه حالا نوبت بعبعی یه، آوینا بع بع میکنه و به باباش میگه تو هم سوار شتر شو حالا دوست دارید حال این شتر و گوسفند رو بعد از سوارکاری بدونید شتر که سر نداره و پاشم شکسته گوسفند هم گوشش کنده شده حالا برید وسایل خونتونو بدید دست بچه و از کاراشون ذوق کنید اینم آخر و عاقبتش ...
6 مرداد 1392

کمک یا برعکسش ....

ما هر وقت خواستیم کاری بکنیم امکان نداره این وروجک خودشو قاطی نکنه. البته بد نیست ولی باعث میشه کارم چند برابر بشه. دیشب بعد از افطار خواستم میز رو تمیز کنم شیشه پاکن رو گذاشتم رو میز و رفتم که روزنامه بیارم. در همین حین تلفن زنگ خورد و مشغول صحبت شدم. بعد که اومدم به کارم برسم، دیدم موش موشی مامان خودش روزنامه آورده و ضمن مزه کردن شیشه پاک کن، یه مقدار روی میز رو تمیز که چه عرض کنم حالااااااااااااااا  تمیز کرده. ضمنا نصف شیشه پاک کن رو روی میز خالی کرده   منم یه مقدار کثیف کاریهاشو تمیز کرده و قسمت آب پاش بطری رو بستم و به عکس گرفتن مشغول شدم حالا وقتی بزرگ شد بهم میگه: ببین چه میزتو برق انداختم! چرا از من کار میکشیدی؟...
29 تير 1392

این فقط ظاهر آویناست

دخملم برای رفتن به سالگرد ازدواج خاله الهام آماده شده ظاهرا دختر آروم و مهربونیه. مگه نه؟ ولی آخر شب نظر همه چیز دیگه ای بود دلیلشم اینجاست: وبلاگ علیرضا پست من و آوینا و سالگرد ازدواج http://alirezanoori.niniweblog.com   ...
23 تير 1392

ترس از سایه

هفته قبل یکشب با خاله مریم به پارک ارم رفتیم در حال قدم زدن کنار دریاچه بودیم که متوجه شدیم آوینا داره جیغ میزنه و بالا و پایین می پره. آوینا متوجه سایه اش روی زمین شده بود و اینکه به پاش چسبیده بود مرتب پاهاشو بلند میکرد که از سایه ش جدا شه ولی تا روی زمین میذاشت بخاطر اینکه سایه به پاش می چسبید داد میزد. جاتون خالی حسابی خندیدیم. خاله مریم براش توضیح داد و بهش نشون داد ما همه سایه داریم ولی تا آخر شب آوینا همچنان با سایه ش مشکل داشت عکس بالایی بدون فلش بود ولی عکس پایینی که داره آوینا بالا و پایین میپره با فلشه واسه همین سایه ش دیده نمیشه الهی فدای دخمل نازنازیم بشم خوشگل مامانی دوستت دارم ...
16 تير 1392

گلهای اطلسی

هفته قبل که عزیز جون و خانواده خاله مریم خونه ما بودند رفتیم پارک ملت به امید اینکه لاله های زیبای اونجا رو ببینیم ولی خبری از لاله ها نبود و بجای اون  گل های اطلسی زیبا بودند که عطر خوشی هم داشت     خاله الهام جات خیلی خالی بود ...
10 تير 1392