آویناآوینا، تا این لحظه: 12 سال و 7 ماه و 27 روز سن داره

❀ღآویناღ❀

کاکار (خودکار)

من عاشق کاکارم (خودکار) اینقدر که وقتی میریم بیرون مامانم یکی میذاره تو کیفش که اگر من سر جیب آقایی یا دست کسی دیدم و شروع کردم به داد بیداد کردن بهم بده. دیروز مامانم روده یه کاکار رو درآورد تا فنرشو جا بندازه منم یه لحظه دیدم و با داد و بیداد خواستم یه جراحی کوچولو رو کاکار بکنم بلکه کاکار رو به زندگی برگردونم جراحی سختی بود حلقه ها و فنرش بس کوچیک بود نمیتونستم درست تو دستم بگیرم این جراحی تا پاسی از شب ادامه داشت (حدود 2 ساعت) مامانم هم میتونه به کاراش برسه چون من حالا حالاها سرم گرمه. برو مامان جون از فرصت استفاده کن به جای عکس گرفتن از من، کارای کامپیوتری رو انجام بده برو دیگه آخراش دیگه گیج شده بودم حلق...
12 اسفند 1391

جایی برای مطالعه

بابایی وقتی میخواد کتاب بخونه میره تو اتاق، مامانی هم پذیرایی رو انتخاب میکنه. منم یه گوشه دنج برای خودم پیدا کردم یکم کوچیکه ولی در عوض مال خود خودمه تازه مامانی اجازه نمیده وگرنه همونجا غذا هم میخورم بابایی وقتی میره داخل اتاق، کتاب بخونه از دست من در رو میبنده. ولی من که میخوام از دست مامان و بابا خلاص شم نمیتونم در رو ببندم، نمیدونم چرا به سرم گیر میکنه ...
10 اسفند 1391

فرزین و آتوسا

این فرزین آقاست که اسباب بازی هاشو به من داده تا بازی کنم و منم قول دادم دست به دفتر و کتابش نزنم و اتاقشو بهم نریزم. فرزین پسرخالمه و هر وقت میرم خونشون کلی با من بازی میکنه. منم دوست دارم بیاد خونمون تا اسباب بازی هامو بهش بدم (سعی میکنم خساست به خرج ندم) این خانم خوشگله هم دخترخالمه، آتوسا خانم با اینکه سه ماه از من کوچکتره ولی از من بهتر حرف میزنه شاید دلیلش اینه که من وقت حرف زدن ندارم من عمل میکنم آتوسا جون خیلی دوستت دارم ...
1 اسفند 1391

یکنفر آهنگ جاده رو برام بخونه لطفا!

چه کیفی داره سرصبح، تو یه جاده خلوت، اونم وسط جاده، در هوای دلپذیر بهاری پیاده روی کنی و یه نون تازه هم بخوری هر وقت خسته شدی همونجا وسط جاده بشینی و خستگی درکنی و بعد به راهت ادامه بدی اونم در کنار مناظر زیبای طبیعت آخر پیاده روی به دستات تو آب سرد چشمه حالی بدی و برگردی جای همتون خالی ...
30 بهمن 1391

کی خاک بازی دوست نداره!

تا حالا شده چشاتونو ببندید و بذارید بچه وسط خاک و خول هر کاری خواست بکنه البته از بقیه ماجرا عکس ندارم چون آوینا سعی میکرد خاکارو بخوره و باید جلوشو میگرفتم ولی بهرجهت آخر بازی چاره ای بجز اینکه مستقیم بری حموم، نبود ...
28 بهمن 1391

وا ادم شاخ در میاره

مامانم داره قیمتای جدید پوشک رو میخونه ادم شاخ درمیاره چه قیمتایی شاخو حال کردی دچار افسردگی شدم یعنی من هر بار جیش میکنم کلی خسارت مالی به جا میذارم ای بابا برم ذکرمو بگم شاید فرجی شه ...
12 بهمن 1391

اردک مهربون

دیشب که برای صرف شام رفته بودیم ددر ، یه اردک مهربون منو بغل کرد و برام آواز خوند البته من یه مقدار از صداش ترسیده بودم ...
12 بهمن 1391

شهر بازی ستاره ها

دیروز ظهر مهمون داشتیم یکی از مهمونا علیرضا کوچولو بود وقتی بعدازظهر خداحافظی کردند و رفتند دخملم گریه میکرد و میگفت بریم دردر، ما هم بردیمش شهر بازی ستاره ها. ساعت 9 برگشتیم دخملم از خستگی تو راه خوابید تا امروز ساعت 9 صبح بیدار نشد حتی شام هم نخورده بود مطمئن بودم که گرسنه ست ولی خواب رو به خوردن ترجیح داد.     ...
17 دی 1391