آویناآوینا، تا این لحظه: 12 سال و 7 ماه و 16 روز سن داره

❀ღآویناღ❀

آوینا در مزرعه

سلامممممممممممممممممممممم یه مدت مسافرت بودیم و نتونستم وبلاگ دخملمو به روز کنم(مامان محمد سروش از اینکه با یاد ما هستی ممنون) در مسافرتمون یه روز آوینا رو بردیم مزرعه و از نزدیک حیواناتی که صداشونو همیشه در میاره نشونش دادیم دخملم کلی ذوقید صداهایی که آوینا یاد داره: پیشی(میو میو)، هاپو (هاپ)، گاو (ما ما)، ببعی(بع بع)، کلاغ (قار)، قورباغه (قور)، جوجه (جیک جیک) اینم چند تا عکس بامزه ...
7 آذر 1391

این کیه؟

کلمه جدیدی که دخملم یاد گرفته!!! این کیه؟ الهی مامانی فداتتتتتتتتتتتتتتتتتتتتتتتتتتتتتتتتتتتتتتتتتتتتتتتتتتتتتتتتتتتتتتتتتتتتتتتتتتتتتتتتتتتتت ...
15 مهر 1391

چهارمین مروارید

چهارمین مروارید خانم گل هم دراومد. اینم یه عکس از دخملی که 4 تا دندون داره. سه تاش تو عکس دیده میشه ولی چهارمی هنوز نوزاده   ...
15 مهر 1391

چیه؟

جدیدا آوینا مرتب میپرسه چیه؟؟؟؟؟ با دست اشیا رو نشون میده و میگه چیه؟  مثلا ساعت دیواری رو با دست کوچولوش نشون میده و میپرسه چیه؟ و منم بهش میگم ساعت. بعد دوباره میپرسه و من جوابشو میدم. حدودا 20 باری تکرار میکنه و بعد میره سراغ یه وسیله دیگه. بعد از چند ساعت دوباره وسایل رو از اول میپرسه مثل اینکه رفرش میشه. خلاصه ما رو که سرکار گذاشته. دیروز رفتیم خرید. داخل مغازه مرتب مغازه دار رو نشون میداد و میپرسید چیه؟ اول جواب نمیدادم بعد با گریه و صدای بلند داد میزد چیه؟ و منم میگفتم آقا. مغازه داره خیلی جلوی خودشو گرفت ولی بالاخره از خنده منفجر شد. الهی مامانی فداتتتتتتتتتتتتتتتتتتتتتتتتتتتتتتتتتتتتتتتتتتتتتتتتتتتتتتتتتتتتتتتتت...
4 مهر 1391

جون جونی یک ساله شد

       فووووووووت …. فوووووووت ….. فووووووووت … فوووووووت …. بیا شعما رو فوت کن !!! تولدت مبارک !!! امروز با شکوهترین روز هستی ست روزی که آفریدگار تو را به جهان هدیه داد و من میترسم به تو تبریکی بگویم که شایسته تو نباشد به زمین خوش آمدی فرشته ی مهر و زیبایی تولدت مبارک   شب تولدت برات جشن بزرگی نگرفتیم اخه صورتت بخاطر نیش پشه ها داغونه قرار شد هفته دیگه که خوشگل شدی جشن بگیریم و اما جشن کوچیک خودمون..... دایی حسین که تازه یه ماهه رفته سربازی مرخصی گرفته و اومده خونمون . ...
25 شهريور 1391

دومین و سومین مروارید

سلام . ما از 28 مرداد تا 12 شهریور مسافرت بودیم بعد هم که برگشتیم تا دیروز مهمون داشتیم و من نتونستم به وبلاگ دخملم سر بزنم. از تموم دوستانی که تولد دخملم یادشون بود و یادگاری نوشتند تشکر میکنم. روز اول شهریور دومین و هشتم شهریور سومین مرواریدهای خانومی دراومدند. حالا مشکل تمیز کردنشونه چون آوینا اصلا اجازه نمیده تمیزشون کنم. از روزی که از مسافرت برگشتیم دخملم مریضه. اولش که زمان برگشتمون پشه ها به ما حمله کردند و دخترمو کبابش کردند بعد هم روزی که رسیدیم اسهال و استفراغ شد و حالا هم از 5 روز پیش سرماخورده. کاشکی زودتر خوب بشه خیلی لاغر شده هیچی نمیخوره. ...
25 شهريور 1391

اولین مروارید

بالاخره اولین مروارید آوینا جون دراومد. بیستم ماه بود که زمان بازی با وروجک متوجه یه نقطه سفید روی لثه اش شدم. به زور خنده و بازی، خانم دهانش رو باز کرد و منم سریع به بازرسی لثش پرداختم. آره یه مروارید سفید و نازنازی داره خودشو نشون میده. سریع به باباییش زنگ زدم و با هیجان موضوع رو گفتم. الان که دارم این مطلبو مینویسم نیش دندونش دراومده منتها هر کار کردم نتونستم عکس بگیرم. دخترم بی اشتها شده و غذاشو خوب نمیخوره یکسره دستش داخل دهانشه و به لثه هاش میکشه.الهی مامانی فداتتتتتتتتتتتتت   ...
26 مرداد 1391