آویناآوینا، تا این لحظه: 12 سال و 7 ماه و 15 روز سن داره

❀ღآویناღ❀

11 ماهگی آوینا

آوینا جونم داره دندون در میاره و خیلی کلافه ست. این روزها باباییش که از سر کار برمیگرده خانمی رو میبره بیرون، کفش پاش میکنه و میذاره رو زمین خودش راه بره، اونم مثل کسی که آزاد شده نمیدونه کدوم طرفی بدود بابایی بنده خدا هم که روزه ست یه یک ساعتی دنبال این دختره میدود. وقتی پای این دختر به رو زمین میرسه به سمتی میره که ما نباشیم یا میخواد لاستیک ماشینها رو بخوره یا چیزهایی که رو زمین اوفتاده رو برداره و بخوره. اصلا هم حواسش نیست جلوش چاله س یا دره یا پله س یا دیواره. خلاصه وقتی بابایی و دخمل از گردش برمیگردن بابایی هلاک شده و دیگه نای راه رفتن نداره. وقتی به آوینا میگیم بریم "دردر" سریع میره پشت در خونه و میگه "دردر" وقتی به آوینا میگی...
26 مرداد 1391

سفر به شمال همراه عزیز و بابابزرگ

آخر هفته قبل همراه مامان و بابا و برادرم رفتیم شمال. هوا یه خورده ابری بود ولی مطبوع مطبوع. آوینا حسابی شیطونی کرد و عزیز و بابابزرگشو خسته کرد. همراه بابابزرگش کلی آبتنی و پیاده روی کرد. سفر با مامان و بابام خیلی خوب بود چون تمام مدت اونها مواظب آوینا بودند و من و باباش نفسی تازه کردیم.    اینجا ساحل رامسره آوینا در حال آبتنی با بابابزرگ مهربون اینجا هم تلکابین رامسره. اون بالاها یعنی بام رامسر اینجا هم کتالم، بالای کوه وسط باغ پرتقال است آوینا با یک سیب درگیره میخواد درسته دهنش کنه دخترم سه ماه پیش در همین جا یه عکس مشابه داره اون موقع تازه چه...
12 مرداد 1391

اولین رمضان آوینا

سحر یواشکی بیدار میشیم و لامپها رو روشن نمیکنیم که مبادا آوینا بیدار شه. بنده خدا باباییش نمیفهمه چی میخوره. دوستان خوبم در این ماه مبارک ما رو از دعای خیرتون محروم نکنید     سحر هنگامه راز و نياز است  سحر ميخانه دلدار باز است سحر جود و كرم بسيار دارد سحر بوي خوش دلدار دارد سحر مهماني خاص الهي است   سحر وقت گذار از روسياهي است سحر آمد دلم فرياد دارد كريمي كو كه ما را ياد آرد كريمي كو كه دست ما بگيرد گدا را با همه جرمش پذيرد كريمي كو كه گردد ميزبانم   كه من مرغ شب بي آشيانم كريمي غير تو يا رب نباشد به جز نام توأم بر لب نباشد بزرگي كن كرم بنما به حالم   ببين ...
12 مرداد 1391

تولد 10 ماهگی

به همین زودی یک ماه دیگه هم گذشت و آوینا ده ماهه شد. شب تولدش رفتیم مغازه اسباب بازی فروشی و براش یه موتور  و یه کامیون کوچک خریدیم. موتورش ملودی داره و چراغ جلوش روشن میشه و برای آوینا خیلی جذابه، از زمانی که رسیدیم خونه، آوینا دستش روی کلیدهای بوق و ملودی بود. باباش میگه باید باتری هاشو برداریم وگرنه سردرد میگیریم. کامیونشو خیلی دوست داره یکسره در حال حمل و نقله. مرتب وسایلشو میذاره داخل و برمیداره. یه نخ هم داره که با اون کامیونشو میکشه و راه میبره. چون در راه رفتن دخملم پیشرفت کرده یه جفت کفش خریدیم ولی بهش عادت نداره نمیتونه تعادلشو حفظ کنه ولی به هر حال باید کم کم تمرین کنه. الهی مامانی فداتتتتتتتتت...
24 تير 1391

تلویزیون نگاه کردن آوینا

آوینا جونی برنامه های کودک رو خیلی دوست داره.منم کلی برنامه کودک براش ضبط کردم که در طول روز مخصوصا زمان غذا خوردن براش میذارم. ابتدا که براش برنامه میذارم آوینا کلی ذوق میکنه دست میزنه نای نای میکنه وقتی به وسط برنامه میرسه آوینا این شکلی میشه در این حالت چنان محو دیدن شده که اگه از جلوشم رد بشی یا یه چیز جذاب نشونش بدی، نمی بینه و هنوز برنامه تموم نشده دخترم پلکاش میره رو هم اصلا جنبه نداره. مگه نه!!!!!!! ...
12 تير 1391

ادامه شیرین کاریهای دخمل

یه تعداد از کارهایی که آوینا بلده انجام بده رو در پستهای قبلی گذاشتم، حالا چند تای دیگه! وقتی میگیم لالا کن، ادای خوابیدن رو درمیاره اینجا آوینا داره شکلک جوجو  درمیاره وقتی به کسی میخواد بگه "بیا" با دست کوچولوش اشاره میکنه و انگشتای نازشو باز و بسته میکنه اینجا آوینا داره با بابایی شاخ شاخ بازی میکنه وقتی آوینا یواشکی میره اطاقش و برای دقایقی صداش درنمیاد یعنی داره فضولی میکنه عاشق بهم ریختن کشوی لباسشه فداتتتتتتتتتتتتتتتتتتتتتتتتتتتتتتتتتتتتتتتتتت بقیه مطالب باشه برای پست بعدی فعلا بای بای   ...
12 تير 1391

عسل خانم 9 ماهه شد

شیرینکم ٩ ماهه شد روزها چه زود میگذره باور نکردنیه. عسل مامانی خیلی دوستت دارم. تولدت مبارک بازم شادی و بوسه گلهای سرخ و میخک                             میگن کهنه نمی شه تولدت مبارک                                                  تو این روز طلایی تو اومدی به دنیا وجود پاکت اومد تو جمع خلوت ما           &nbs...
27 خرداد 1391

تعطیلات نیمه خرداد

تعطیلات نیمه خرداد رفتیم به دیارمون و از هوای تمیز و طبیعت زیبای اونجا لذت بردیم.دخترم بغل هیچکس نمیرفت و فقط از دور با همه بازی میکرد. آوینا جونی در حال چیدن آلبالو در حیاط خونه مامان بزرگ دخملی در کنار درخت توت، ان شااله سال دیگه دخملم میتونه توت بخوره ولی امسال عسلم فقط حسرت خورد اینجا شاهزاده خانم در کنار نهر آب نشسته و به آب دست میزنه، آبش از چشمه میاد و حسابی یخ بود آوینا در جشن تولد دختر عمه اش دخترم حسابی ذوق کرده بود. الهی مامانی فداتتتتتتتتتتتتتتتتتتتتتتتتتتتتتتتتتتتتتتتتتتتتتتتتتتتتتت آوینا و دختر ...
22 خرداد 1391

تولد هشت ماهگی خانم گل

چقدر سریع گذشت باورم نمیشه که عشقم هشت ماهه شده. آوینا الان میتونه به سرعت باد چهار دست و پا راه بره و عاشق اینه که از یه جایی بگیره و سریع بلند بشه. وقتی از خواب پا میشه قبل از باز کردن کامل چشماش به سمت دیوار میره و بلند میشه. وقتی از حالت ایستاده میخواد بشینه، احتیاط میکنه ولی با باسن تلپی میوفته. بابا رو میتونه بگه و بابایی رو خیلی دوست داره. صبح اگه متوجه رفتن بابایی بشه گریه میکنه و بعدازظهر با دیدنش کلی ذوق میکنه. وقتی شیر میخواد میاد سمت من و میگه مَم مَم. برنامه خاله سارا و میان برنامه های پی ام سی رو خیلی دوست داره و با دقت تماشا میکنه. فرنی و حریره و ماست رو دوست نداره و فقط سوپ میخوره. بوسسسسسسسسسس شیرینکم تولدت مبارک. اینق...
26 ارديبهشت 1391