11 ماهگی آوینا
آوینا جونم داره دندون در میاره و خیلی کلافه ست. این روزها باباییش که از سر کار برمیگرده خانمی رو میبره بیرون، کفش پاش میکنه و میذاره رو زمین خودش راه بره، اونم مثل کسی که آزاد شده نمیدونه کدوم طرفی بدود بابایی بنده خدا هم که روزه ست یه یک ساعتی دنبال این دختره میدود. وقتی پای این دختر به رو زمین میرسه به سمتی میره که ما نباشیم یا میخواد لاستیک ماشینها رو بخوره یا چیزهایی که رو زمین اوفتاده رو برداره و بخوره. اصلا هم حواسش نیست جلوش چاله س یا دره یا پله س یا دیواره. خلاصه وقتی بابایی و دخمل از گردش برمیگردن بابایی هلاک شده و دیگه نای راه رفتن نداره. وقتی به آوینا میگیم بریم "دردر" سریع میره پشت در خونه و میگه "دردر" وقتی به آوینا میگی...
نویسنده :
✿مهدیه✿
14:33